پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

دلبندم پوريا

دوران بارداري مامان پوريا

وقتي با بابايي تصميم گرفتيم كه تو رو داشته بوديم از پذيرفتن مسئوليتت مي ترسيديم ولي دوست داشتيم يه موجود كوچولو زندگي ما رو متحول كنه ..بعد از اينكه بابايي رفت جواب آز رو بگيره دل تو دلم نبود سركارم همش به همكارم مي گفتم نكنه منفي باشه ولي وقتي بابايي گفت يه دسته گل خوشكل پايين صفحه آزمايشه فهميدم خدا بهمون يه دسته گل داده ...از اون روز بيشتر هواي خودم رو داشتم چون يه موجود كوچولو تو دلم بود گاهي خيلي اذيت مي شدم ولي به خاطرت تحمل مي كردم بابايي هم هرچي مي خواستم برام تهيه مي كرد و حسابي هوامو داشت ..خلاصه نه ماه با نگراني هاي زيادي گذشت و بعد از كلي انتظار كه حسابي من و بابايي رو خسته كرده بود ............................ ...
28 بهمن 1389